برهان وجود خدا: ماجرای حمید و وای فای
روزی روزگاری، در سرزمینی نهچندان دور، جوانی بود به نام حمید. حمید ایمان نداشت. نه که لجباز باشه، ولی هر وقت حرف از خدا میشد، یه نگاه خستهطور میکرد و میگفت:
«داداش بذار گوشیمو شارژ کنم، بعد دربارهی وجود خدا بحث میکنیم.»
🔹 روزی از روزها، حمید توی خونهی مادربزرگش گیر افتاده بود.
نه نت، نه دیتا، نه حتی یه خط آنتن.
وایفای؟ چیزی بود که مادربزرگش فکر میکرد نوعی غذاست:
«بذار برات وایفای بار بذارم عزیزم!»
حمید کلافه، گوشی به دست، میچرخید. با صدای بلند گفت:
«اَه! کاش یه نفر یه وایفای برسونه به من، خدایا یه سیگنال بده لااقل!»
و همان لحظه... بوق بوق!
صدای همسایهی بالایی:
«حمیدجون، من یه مودم جدید گرفتم، وایفای باز گذاشتم، خواستی وصل شو، رمزش
12345678
ـه!»
چشمان حمید برق زد. گوشیاش بالا پرید. آیکون وایفای، با سه تا خط پر، روشن شد.
اینترنت... وصل شد.
حمید خشکش زد. آهسته گفت:
«خب این چی بود دیگه؟ دعا کردم، جواب گرفتم؟ یعنی... یعنی واقعاً یه نیروی برتر هست؟»
همون موقع، صدای اعلان گوشی اومد. یکی براش نوشته بود:
«اگه تونستی به وایفای بدون سیم وصل شی، به خدا هم میتونی بدون دیدن ایمان بیاری.»
حمید گوشی رو زمین گذاشت. نگاهی به سقف کرد. گفت:
«باشه خدایا، ولی فقط اگه فردا هم وایفایش روشن بود!»
😄 و این بود برهان وایفای! یا همون ایمان دیجیتالی.