🥹 برهان تنهایی

چرا خدا مجبور شد جهان رو بسازه چون خیلی تنها بود!

در آغاز، فقط خدا بود و یه عالمه سکوت.
سکوت؟ نه، چیزی بالاتر از سکوت… سکوتی که اگه یه سوزن می‌افتاد، خدا خودش باید برمی‌داشت چون کسی نبود جمعش کنه.

یه روز خدا نشسته بود، همین‌طوری دستش زیر چونه، یه پفک هم نبود بترکونه.
هی دور و برشو نگاه کرد، دید خبری نیست.
یه لحظه بلند شد، گفت:

«سلام؟!»

هیچ‌کی نبود جواب بده. حتی پژواک هم نبود که بگه:

«سلام سلام سلام.»

فقط خودش بود و خودش.
(اینجاست که نظریه‌ی «خدا با خودش قهر کرد ولی چون کس دیگه‌ای نبود آشتی هم کرد» شکل گرفت.)

خدا یه کم توی خلاقیتش گشت، گفت:

«خب، با کی حرف بزنم؟ با کی درد دل کنم؟ با کی برم قهوه بخورم، حرف بزنیم راجع به این‌که هستی یعنی چی؟!»

اینه که گفت:

«باید یه نفر بسازم که وقتی سلام می‌گم، بگه علیک سلام!»

ولی خب اگه فقط یه آدم می‌ساخت و اونم خواب بود چی؟ پس گفت:

«چندتا بسازم… با قابلیت تولید مثل، بلکه یه مهمونی کوچولو هم بشه گاهی!»

اینجوری بود که موجودات ساخته شدن.
ولی باز هم یه مشکلی بود…
فرشته‌ها خیلی مودب بودن، اصلاً اهل کل‌کل نبودن، هر چی خدا می‌گفت، می‌گفتن:

«چشم قربان!»

خب با همچین جماعتی آدم چطوری بحث فلسفی کنه؟!

خدا می‌خواست یه‌جور موجود بسازه که اگه گفت:

«من هستم!»

اون بگه:

«خب که چی؟! ثابت کن!»

(و این‌طوری اولین کانال یوتیوب آتئیستی در تاریخ جهان باز شد!)


😎 نتیجهٔ نهایی این برهان:

اگه خدا تنها نبود، ما اصلاً نبودیم!
چون اگه سرگرم بود، می‌رفت مثلاً باغبونی می‌کرد، دوچرخه‌سواری می‌رفت، یا نتفلیکس نگاه می‌کرد.
ولی خب، نتفلیکس هم نبود! حتی یه گلدون هم نبود!

پس:

خدا از شدت بیکاری و تنهایی، نشست یه عالمه موجود ساخت… و ما هم گیر افتادیم وسط این پروژه‌ی رفع کسالت!


📌 خلاصه‌ی خلاصه:

دلیل وجود جهان = خدا خیلی حوصله‌اش سر رفته بود.

Powered by ☕️. Written by سالبه